نقشه راهنمای سایت

قلعه بزرگ قهرمان شطرنج جهان از پاریس تا مسکو !

امتیاز کاربران

ستاره فعالستاره فعالستاره فعالستاره فعالستاره فعال
 

بوریس اسپاسکی از پاریس تا مسکو 

 

در ماه اوت گزارش شده بود که قهرمان سابق جهان اسپاسکی از خانه ی خود نزدیک پاریس ناپدید شده و اذعان داشته که تحت تعقیب است و جانش در خطر است. سپس خواهرش گفته بود که نگران این است که برادرش را ربوده باشند. اسپاسکی در تلویزیون روسیه حضور یافته و توضیحاتی را ارائه کرده است...

اسپاسکی : من باید از هیچ دوباره شروع کنم !

- الان چه احساسی داری ؟ بهترم . پاهایم الان خوبند و بهتر از گذشته راه می روم. سعی می کنم مثبت فکر کنم. راجع به مدرسه شطرنجم و حضورم در زمستان در آنجا فکر می کنم.

من در سال 1976 روسیه را ترک کردم و به فرانسه رفتم. تصمیم ساده ای نبود چون من با کمیته ورزش شوروی مشکل جدی داشتم. مشکل اصلی در آن دوره این بود که من نمی توانستم تورنمنت هایی که می خواستم در آنها شرکت کنم را انتخاب کنم.من از سراسر جهان برای شرکت در مسابقات دعوت می شدم اما کمیته ورزش شوروی از فرستادن من به آن مسابقات امتناع می کرد. در نتیجه وقتی به فرانسه رفتم بسیار خوشحال بودم و در مسابقات مختلفی شرکت کردم که به نظرم بسیار مهم و لازم بود. من در فرانسه شطرنج را از ابتدا و از هیچ شروع کردم درست مانند الان. من به ابتدا بازگشتم و باید از نو شروع کنم چون هیچ ندارم.الان خوشبختانه یک حامی مالی دارم که کمک میکند تا از نو شروع کنم و همچنین کمکم کرد که از فرانسه به اینجا بیایم و در واقع از پاریس تا مسکو را قلعه بزرگ رفته ام!

این را نمی گویم که فرار کردم ، مشتاق برگشتن به روسیه بودم چون کارهای مفید را در فرانسه انجام داده بودم و وقت آن بود که یک مرحله جدید را در زندگی ام شروع کنم. فهمیدم که وقت ترک کردن فرانسه است ، دیگر شوقی آنجا نداشتم و برای سلامتی ام هم مضر بود.

- آیا این موضوع که کسی می خواست شما را بکشد صحت دارد؟ ممکن است. من منزوی شده بودم. شاید مستحق سرزنش باشم چون می توانستم فعال تر باشم. درمان ها تاثیر مثبتی روی بهبود من نداشت و من می خواستم روند بهبودم را تسریع بخشم.

بسیار بسیار زیاد از کارهای خواهرم ایرایدا ناراحت بودم چون او در کارهایی دخالت کرد که از آنها چیزی نمی دانست. من نه انگیزه ی او را از کارهایش می دانم نه انگیزه همسرم را. اما چیز وحشتناکی وجود ندارد و من هم نمی فهمم. با بوریس پسر جوانم نیز ترجیح می دهم فاصله داشته باشم. او زندگی خودش را دارد و موفق هم هست. او در فعالیت های تجاری اش موفق است و من دیگر این فعالیتها را دوست ندارم.

- سوال: من باید یک سوال بپرسم. آن طور که من فهمیدم پسر شما شکایت  ناموفقی به پلیس کرده بود مبنی بر اینکه شما را دزدیده اند و در آخر او شما را در مسکو در بیمارستان یافت و شما گفته بودید که نمی دانید چگونه از پاریس به مسکو آمده اید. آیا این موضوع صحت دارد؟

من ترجیح دادم او را با وجدانش تنها بگذارم تا خودش جوابی پیدا کند و از صحبت کردن با او در این مورد امتناع کردم. اما به خودم اجازه نمی دهم که کسی را به کشیدن نقشه های شیطانی علیه خودم محکوم کنم چون برای چنین کاری باید دلایل محکم داشته باشم و من مسئول حرفهایم هستم در نتیجه در این مورد بسیار با دقت عمل می کنم. وقتی احساس کردم نتایج درمانم مثبت نیست نگران شدم و خواستم شرایط را بهتر کنم و فهمیدم راه درمان برای من باز است. من از وضعیت درمانم در مسکو راضیم و به یک مرکز درمانی جدید می روم. 

تکرار می کنم من باید همه چیز را از نو شروع کنم و از این نمی ترسم. من از فقر نمی ترسم. من از بیماری و فقر باهم می ترسم. من روی پسرم حساب نمی کنم. اما اگر در آینده بتوانیم روابط بهتری داشته باشیم خدا را شکر خواهم کرد. دوست ندارم با کسی بجنگم چون به نظرم کاری است غیر ضروری.ما همه فانی و جایز الخطا هستیم و باید صبور بود.

- آیا این که بعضی حرفهای شما را ناشی از پیری و سالخوردگی می دانند شما را آزار نمی دهد ؟

چرا می دهد. این را شنیده ام اما اهمیت نمی دهم حرفهای سنگین تر از این هم بوده . این به من ربطی ندارد من مسئول اعمال و گفته های خودم هستم. دیگران هم مسئول کارهای خود باشند. من حاضرم وقتی اختصاص دهم و کمک کنم تا عدالت در این موارد برقرار شود.

- و در آخر من تعدادی مصاحبه از شما در این مورد خوانده ام و فرانسوی ها می گویند که پای زن دیگری در میان است.

قطعاً !!!

- آیا هنوز تورنمنت های شطرنج در جریان را دنبال می کنید ؟

سعی می کنم.

-  تا حال چقدر روی کتاب "زندگی شطرنجی من" کار کرده اید؟

متاسفانه این کار زمان زیادی می خواهد. کتاب خاطرات من؛ نام "مسیر شطرنجی من" را خواهد داشت و سفرات شطرنجی من را بررسی خواهد کرد.

- یعنی از کاخ پیشرو لنینگراد شروع می کنید ؟

حتی زود تر از آن یعنی زمانی که یاد گرفتم چطور شطرنج بازی کنم.

- آیا می توان گفت که چقدر از این مسیر را طی کرده اید ؟ نیمی از آن یا دوسوم آن را ؟

بعدا خواهم گفت شاید..چهار هشتم (با لبخند)

- آیا سرنوشت خود را شبیه سرنوشت دوست و رقیب خود بابی فیشر می بینید؟

خوب ، تشابه اینجاست که آخر کار من در فرانسه اینگونه بود که من ملکم را فروختم. فیشر نیز آرشیو کوچکی در پاسادنا داشت که دزدیده شد و ملکش را نیز فروخت (احتمالا اسپاسکی به این موضوع اشاره می کند که فیشر ادعا کرده بود جعبه او را که در آن چیزهایی مثل مجله های سرگرم  کننده مکزیکی داشته را بعد از اینکه نتوانسته بود صورت حسابهای خود را بپردازد ، از او گرفته اند) اما احتمالا شما راجع به این موضوع بهتر از من می دانید چون همین اخیرا اتفاق افتاده است.

- اتفاق مشابه این برای شما رخ داده است ؟

بدتر از این اما الان وقت صحبت کردن درباره این موضوع نیست. (سکوت طولانی اسپاسکی) من چیز دقیقا مشابهی در سرنوشت خودم و فیشر نمی بینم جز مشکل کلیه. مرگ او برای من بسیار غم انگیز بود . مرگ فیشر